خاطرات خواندنی شهید ناصر گلگونی به روایت پدر و مادرش | میگفت لقمه چرب و نرم از گلویم پایین نمیرود
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۹۷۹۰۷۴
همشهری آنلاین_رابعه تیموری: ـ نه! برق را روشن نکنید! ناصر وسط شیشههای خالی نوشابه و قطعههای کوچک چوب و الوار نشسته بود. باز چه کار میکنی مامان؟
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
ناصر با خوشحالی تفنگ چوبی را که ساخته بود، نشان مادر داد: «اگر بتوانم تفنگ واقعی مثل این درست کنم، دیگر هیچ دشمنی نمیتواند به ایران حمله کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آقا محمدحسین باعجله به طرف در دوید: «آمدم، آمدم...»ناصرنفس زنان به حیاط آمد: «سلام...»
ـ سلام بابا. چه خبر است؟ دنبالت هستند؟
ناصربا خستگی روی پله نشست: «آمدهام باند و پنبه ببرم. نمیتوانیم زخمیها را به بیمارستان برسانیم. باید آنها را توی یکی از خانههای امن مداوا کنیم.»حشمت خانم با شنیدن صدای ناصر از آشپزخانه بیرون آمد: «خدا را شکر، بالاخره برگشتی... میگویند دوباره شهر به هم ریخته. تو که چیزیت نشده مادر؟ ها؟... چرا رنگت پریده؟ نکند بازبه زخمیها خون دادهای، ها؟»ناصرعرق پیشانیش را با آستینش پاک کرد و سری تکان داد: «مامان من خوبم. نگران نباش. فقط هرچه ملحفه سفیدداری زودتر بیاور، باید آنها را برای بچهها ببرم.» حشمت خانم با دودلی به آقا محمدحسین نگاه کرد: «باز میخواهد برود!»
ـ بروپنبه و پارچه بیاور حاج خانم. ناصر عجله دارد.
حشمت خانم که به اتاق رفت، پدر سرش را نزدیک گوش ناصر برد: «مادرت خیلی نگران توست بابا. میترسد توی این شلوغی، بلایی سرت بیاید.»
ـ بابا چند تا از بچههای محل شهید شدند...
ناصر به شنیدن صدای پای مادر، حرفش را قورت داد. حشمت خانم ملحفههای زیر بغلش را کناری گذاشت و سینی غذا را جلوی ناصرکشاند: «اول باید یک لقمه نان بخوری. از بس خون میدهی و این طرف آن طرف میدوی، مثل نی قلم شدهای.»ناصربه ناچار دست برد توی سینی و با عجله نان را توی نیمکاسه ماست خیساند: «الان چه وقت غذا خوردن است؟ بعداً میخورم دیگر.»حشمت خانم با عصبانیت گفت: «خوب پلو را بخور. به خودت چیزی روا نداری مادر؟» ناصر خندید و جواب داد: «هرچه شکم آدم سیر شود، خدا را شکر. دست خودم نیست مامان. وقتی یادم میآید که خیلی از آدمهای این شهر حتی همین نان و ماست را هم ندارند، لقمه چرب و نرم از گلویم پایین نمیرود...»
حشمت خانم همانطور که لباسهای شسته را توی ساک جا میداد گوش خواباند تا شاید از پچپچهای گنگ ناصر و آقامحمدحسین سر درآورد.
ـ به پرنده و چرنده رادار میبندند و میفرستند طرف خط ایران. سنگرهای ما را که پیدا میکنند از زمین و آسمان آتش میفرستند. گاهی هم نیروهایشان با لباس مردم...
حشمت خانم دیگر نتوانست طاقت بیاورد: «حاج آقا شما که توی ارتش و سپاه کلی فامیل و آشنا دارید پس چرا معافی ناصر را نمیگیرید؟» آقا محمدحسین به طرف حشمت خانم برگشت: «من که از روز اول گفتم معافی سربازیش را میگیرم. مگر این بچه حرف به گوش میگیرد؟ شما که پسرت را میشناسی، چرا این حرفها را میزنی؟»
ناصر کاغذ و قلمی راکه جلویش بود، توی ساک گذاشت و گفت: «جنگ و سربازی مال مرد است مامان. دلم نمیخواهد بقیه جلوی دشمن سینه سپر کنند و من آسوده و بیخیال بروم پی کار و زندگی خودم.» حشمت خانم آه بلندی کشید تا راه نفسش باز شود: «ولی دل من با این حرفها آرام نمیگیرد... جایی که تو هستی خیلی ناامن است. نه؟» ناصر دستش را دور شانههای مادر حلقه کرد: «نه مامان. من صد فرسخ از میدان جنگ دورم. آنجا خبری نیست. غصه نخور. تا چشم روی هم بگذاری، این ۶ ماه خدمتم هم تمام میشود و برمیگردم.»حشمت خانم با حواسپرتی چند بار سرش را تکان داد: «چند روز دیگر دوباره میآیی مرخصی؟»
ـ ۴۵ روز دیگر. قول میدهم...
بوی رنگ خانه را پر کرده بود. حشمت خانم پشتیها راتند تند توی پارچه میپیچاند و وسط اتاق میگذاشت. آقا محمدحسین همانطور که صورتش را با حوله خشک میکرد، گفت: «این کارها را بگذار برای فردا که بچهها هم بیایند کمکت. چرا بیخود عجله میکنی؟»
حشمت خانم قد راست کرد و با خستگی گفت: «امروز و فردا ناصر میرسد. میخواهم خانه زودتر مرتب شود که بچهام بتواند استراحت کند. دیشب تا صبح خوابش را میدیدم...»با صدای زنگ تلفن قلب مادر به شماره افتاد: «یا فاطمه زهرا(س)، بازچه خبر شده؟» آقا محمدحسین نگاهی به او کرد و گفت: «چرا هول کردی؟ حتماً با من کار دارند.» حشمت خانم گیج و سردرگم چند بار سرش را تکان داد. آقامحمدحسین با تردید به طرف تلفن رفت: «... ناصر؟»
با شنیدن اسم ناصربندبند تن مادر به لرزه افتاد. آقا محمدحسین گوشی را بیشتر بهصورت عرق کردهاش چسباند: «راستش را بگویید پسرم زنده است؟...»
شهید ناصر گلگونی
نام پدر: محمدحسین
تولد: ۱۳۴۱/۱/۱ـ تهران
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱ـ پنجوین
مزار: قطعه ۲۸ بهشت زهرا(س)
____________________________________________________________
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۱ در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۸
کد خبر 765337منبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: آقا محمدحسین حشمت خانم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۹۷۹۰۷۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
محمدحسین لطیفی فیلمی درباره امام رضا(ع) می سازد
همشهری آنلاین: لطیفی که برای اولین بار دبیری جشنواره هنری امام رضا را هم برعهده دارد، عنوان کرده این فیلم سینمایی را می سازد و با احتمالی در جشنواره فجر امسال هم حضور داشته باشد. «عشق آباد تا عشق آباد» یک فیلمنامه اقتباسی است که حامد عنقا نوشته و قرار است محمدحسین لطیفی کارگردان آن باشد. به گفته این فیلمساز، این فیلم کار سنگینی است پیش تولیدش همزمان با شروع جشنواره هنری امام رضا (ع) آغاز می شود.
آخرین فیلم سینمایی این فیلمساز «غریب» بود که در جشنواره چهل و یکم به نمایش درآمد.این فیلم درباره شهید بروجردی بود که بابک حمیدیان نقش اول را بازی کرد.